جدول جو
جدول جو

معنی زبان برزدن - جستجوی لغت در جدول جو

زبان برزدن
(پَ کَ دَ)
همچون زبان برآوردن. (خلاصۀ بهارعجم) (آنندراج). رجوع به ترکیب ذیل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبان زدن
تصویر زبان زدن
سخن گفتن، حرف زدن، زبان درازی کردن
چشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان بریده
تصویر زبان بریده
آنکه زبانش را بریده باشند، بی زبان، کنایه از خاموش، ساکت، کسی که حرف نزند و همیشه خاموش باشد، زبان بسته
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ گَ / گِرْ یَ / یِ کَ دَ)
کنایه از عطا و بخشش است. منقول است که سائلی در ملازمت حضرت سرور کائنات سؤال کرد، فرمودند به یکی از اصحاب برو زبانش را ببر. خواست زبانش ببرد. در این اثناء امیر مردان علی بن ابیطالب (ع) رسیدند و از حقیقت حال استفسار فرمودند آن صحابه گفت که حکم است زبانش ببرند، فرمود به اوچیزی بدهند، چون حقیقت واقعه از سرور عالم تحقیق گردید آنچنان بود که مظهرالعجائب فرموده بودند. (انجمن آرا) (آنندراج). عطا و بخشش کردن. (فرهنگ رشیدی). بخشش کردن و عطیه دادن. (ناظم الاطباء) ، کنایه از خاموش کردن مدعی است بحجت و دلائل. (انجمن آرا) (آنندراج). ساکت کردن مدعی بحجت و دلیل. (فرهنگ رشیدی). خاموش کردن مدعی بدلیل. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به ارمغان آصفی ج 2 ص 3 و زبان بر شود.
- زبان شمع بریدن، کنایه از خاموش گردانیدن آن است و شعراء متقدم و متأخّر، زبان بمعنی سخن را کنایه از شعلۀ شمع بسیار آرند:
سخن بگوی که بیگانه پیش ماکس نیست
بغیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زبانه برزدن آفتاب، شعله و نور افشاندن طلوع پرتو آفتاب. پدید آمدن شفق. آفتاب زدن:
چو برزد زبانه ز کوه آفتاب
سر نامداران برآمد ز خواب.
فردوسی.
چنان افتاده بد آتش بجانش
که برمیزد زبانه از دهانش.
نظامی.
برمیزندز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه.
سعدی.
رجوع به ’زبانه زدن’ و ’زبانه کشیدن’ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تُ رَ تَ)
کنایه از خاموش گردانیدن است. (آنندراج) :
نخست از من زبان بستد که طفل اندر نوآموزی
چو نایش بی زبان باید نه چون بربط زبان دانش.
خاقانی.
رجوع به زبان ستدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
خاموش. (آنندراج). خاموش و ساکت شده. (ناظم الاطباء). ملسون. (منتهی الارب) :
آویخته کی بدی ترازو
گرزانکه زبان بریده بودی.
خاقانی.
حالی که بهم رسیده گشتند
چون صبح زبان بریده گشتند.
نظامی (الحاقی).
زبان بریده بکنجی نشسته صم بکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم.
سعدی.
کلک زبان بریدۀ حافظ به کس نگفت
با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد.
حافظ.
، بجای نفرین بکار میرودبمعنی گنگ شده. لال شده مانند: زبانم لال (یا) زبانش لال:
هر بد که گفت دشمن در حق ما شنیدی
یارب که مدعی را بادا زبان بریده.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ زَ)
متواترگو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ دَ)
زبان درازی کردن. (آنندراج) (ارمغان آصفی ج 2 ص 6). کنایه از زبان دراز کردن و سخن به درازی گفتن. (مجموعۀ مترادفات ص 191) :
شمعی که پیش روی چو ماه تو برکشند
از تیغ گردنش بزنم گر زبان کند.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ زَ رَ / رِ رَ تَ)
خسارت دیدن. گزند و ضرر بر کسی وارد شدن.
- بزیان بردن، ضرر رسانیدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
کنایه از سخن گو بودن. سخن گفتن. زبان آوری کردن:
زبان و گوش دادت کلک نقاش
که گاهی گوش شو گاهی زبان باش.
وحشی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ کَ دَ)
کنایه از حرف زدن و سخن گفتن باشد. (فرهنگ رشیدی). کنایه از سخن گفتن باشد. (آنندراج) :
اگر خواهی سخن گویی سخن بشنو سخن بشنو
زبان آنکس تواند زد که اول گوش گردد او.
نخشبی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آنکه زبانش را قطع کرده باشند، آنکه سخن نگوید و خاموش بماند خاموش زبان بسته ساکت صامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان زدن
تصویر زبان زدن
با زبان چشیدن (طعامی را)، سخن گفتن حرف زدن
فرهنگ لغت هوشیار